بهش میگم زهره! پدر مادرای ما نمیدونن ما چه کارای سختی رو تنهایی کردیم..
میگه من از مشهد دل کندم میگم منم از بندر... میدونی چقد خون اومد از دلم تا تونستم از بندر بکنم؟
فکرشو که میکنم میبینم من خیلی جاها از خیلی چیزا خودمو جدا کردم.
حالا شاید نوبت سختترینشونه
شاید...
نمیدونم!
تو و خاک گلدون باهم قوم و خویشین
من و باد و بارون رفیق صمیمی :)
هیچکس اطاق صورتی را نکشت...برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:43
برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:43
برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:43