هیچکس اطاق صورتی را نکشت

ساخت وبلاگ

بهش میگم زهره! پدر مادرای ما نمیدونن ما چه کارای سختی رو تنهایی کردیم..

میگه من از مشهد دل کندم میگم منم از بندر... میدونی چقد خون اومد از دلم تا تونستم از بندر بکنم؟ 

فکرشو که میکنم میبینم من خیلی جاها از خیلی چیزا خودمو جدا کردم.

حالا شاید نوبت سختترینشونه

شاید...

نمیدونم!

تو و خاک گلدون باهم قوم و خویشین

من و باد و بارون رفیق صمیمی :) 

هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:43

عشق، دوست داشتن، علاقه داشتن، محبت داشتن، مهر ورزیدن  هر چیزی که اسمشه  ته نداره! شاید یه روز از خواب بیدار شی و دیگه تو زندگیت نباشه یا به شکل قبلی نباشه ولی اگه واقعا تموم شده پس چرا با دیدن یه عکس تمام تن آدم یخ میزنه؟  آره ته نداره! اما دلیل نمیشه ادامه‌ش بدبم خودش تداوم خودشو داره... ولی دیگه نباید بهش دامن بزنیم من دنبال بهونه بودم؟ که به این انتظار پایان بدم؟ آره شاید بودم به قول خودش من پایدار نبودم؟ آره شاید نبودم من عاشق نبودم؟ آره شاید نبودم شاید اصلا همه‌ش یه قصه‌ی رمانتیک و آروم بود... که من خودم برای خودم ساختم من شهامت قبول کردن اینا رو دارم ولی ته دلم یکی داد میزنه : تو کم نذاشتی... تو عاشق بودی... تو عاشق هستی. ولی همه میدونیم که عشق کافی نیست. پ ن: قفسه سینه‌م درد میکنه، بغض دارم! حس میکنم یه چیزی تو قفسه سینه م شکسته! یه چیزی که گویا قلب صداش میکنن! چیزی که اسمش قفس داره به درد بخور از کار درنمیاد! هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:43

چقدر خسته‌م مامانم داره میره پیش علی و چهل روز میمونه اونجا ینی اگه بمیرم دقیقا روزی که رفته چهلمم میرسه  ینی اگه بزام وقتی برمیگرده بچه م یه ماهو رد کرده ینی اگه اسفند باشه سال بعد بهار برمیگرده  ینی اگه اگه اگه! این روزا همه جا بهت فکر میکنم تو ماشین پشت چراغ راهنمایی! تو حموم موقع شستن موهام! تو خیابون موقع دیدن درختا! بهت فکر میکنم و مقایسه میکنم  خودمو با تو! تو رو با دیگرون! میدونم کار بدیه ها ولی میکنم و هیچی دستگیرم نمیشه جز حس عذاب وجدان  برای تو! برای خودم! برای دیگرون! راستش میخوام ببینم کی بیشتر تو این درد مستمر نقش داشته  تو این حس عبث! انگار همش درد زایمان داشته باشی و حسرت بزایی!  اگه غول چراغ جادو داشتم ازش میخواستم توانایی اینو بهم بده که آدما رو راحت خط بزنم... خیلی راحت و بعدش دیگه حتی اسمشون یادم‌ نیاد  خاطره ای یادم‌ نیاد! بعد ولی احتمالا میترسیدم که بخوام همچین چیزیو از خودم! تواناییشو میداشتم ولی بلااستفاده :) چقدر دلم میخواست یکی از یه جایی بیاد و همه چیو بدونه! تو چشام زل بزنه و بگه... همه چیزایی که دارن مغزمو میخورن برام باز کنه بگه با آرین چیکار کن بگه با پوریا چیکار کن بگه مهاجرت بکن یا نکن یگه با زهره چیکار کن بگه با علی چیکار کن و در نهایت بگه  با آیدا چیکار کن!  و من انتخابی نداشته باشم جز گوش کردن به حرفش بی سرکشی!  چقدر خسته‌م... هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:43